جدول جو
جدول جو

معنی دام بافتن - جستجوی لغت در جدول جو

دام بافتن(نِ / نَ دَ)
بر هم افکندن تار و پود بفاصله و شبکه مانند نسیجی پدید آوردن. شبکه و تور بافتن. نسج شبکه پدید آوردن. بافته ای از بهم افکندن پود و تار، نه آنسان که بهم متصل شود بل بدانگونه که خانه خانه نماید:
دام از تار نگه بر صید ما دیگر مباف
تا شده آزادخود را مبتلی کردیم و رفت.
ظهوری (از آنندراج).
پی عندلیبان دارالسلام
توانی ز تار نفس بافت دام.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داو یافتن
تصویر داو یافتن
نوبت یافتن، فرصت یافتن
فرهنگ فارسی عمید
(گَهْ تَ)
ساختن تله و دام. ساختن آلت گرفتار کردن شکار و حیوانات، دام نهادن. دام گستردن. تعبیه کردن دام. حیله ورزیدن:
زواره فرامرز و دستان سام
نباید که سازند پیش تودام.
فردوسی.
دام هم از ما بساختندچو دیدند
سوی خوشیهای جسم و میل و هوامان.
ناصرخسرو.
بر من تو کینه ور شدی و دام ساختی
وز دام تو نبود اثر نه خبر مرا.
ناصرخسرو.
دام و دد را دام میسازی و باز
دام تست این گنبد بسیارفن.
ناصرخسرو.
نیست ره عشق را برگ و نوا ساختن
خرقۀ پیروزه را دام ریا ساختن.
عطار.
علم را دام مال و جاه مساز
بر ره خود ز حرص چاه مساز.
اوحدی.
، مجازاً مکر و حیله بکار بردن. فریفتن کسی را. با کسی بمکر و فن برآمدن و گرفتار کردن او را. ازراه بردن کسی را به مکر و فن و گربزی. اسباب چینی کردن برای کسی
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ)
شهرت یافتن. مشهور شدن. شهره گشتن. نامی شدن:
نام طلب کردی و کردی به کف
نام توان یافت به خلق حسن.
فرخی.
، به وجود آمدن. هستی یافتن. پدید آمدن. موجود شدن:
به نام آنکه هستی نام از او یافت
فلک جنبش، زمین آرام از او یافت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(رُ کَ دَ)
در چیزی، توفیق یافتن در آن چیز. غلبه. پیروزی. (از آنندراج). برخوردار شدن. به مراد رسیدن. بدست آوردن مطلوب. به آرزو رسیدن:
جهان بر شبه داود است و من چون اوریا گشتم
جهانا یافتی کامت کنون زین بیش مخریشم.
خسروانی.
گرگان را اندر عجم دیواری گرد آن کرده بودند از خشت پخته و اثر آن بجای است و حصاری ساخته و استوار است از بیم ترکان و دیواری بود سخت بلند و از یک سوی تا لب دریای خوارزم برده بودند و ازآن سوی محکم کرده و این از بهر آن کرده بودند که چون ترک به حرب ایشان آمدی از سوی خوارزم بر ایشان گام نیافتی. (ترجمه طبری بلعمی).
جهاندار (افراسیاب) چون بخت برگشته دید
دلیران توران همه کشته دید
بیفکند شمشیر هندی ز دست
یکی اسب آسوده را برنشست
خود و سرکشان سوی توران شتافت
کز ایرانیان کام کینه نیافت.
فردوسی.
نجستم بدین من مگر نام خویش
بمانم بیابم مگر کام خویش.
فردوسی.
کنون یافتم هر چه جستم ز کام
بباید بسیجید کآمد خرام.
فردوسی.
هر کجا باشی تو کام خویشتن یابی مدام
هر کجا گوران بود آنجا بود آب و گیا.
قطران.
به جاه بی اثر او کسی نیابد راه
ز بخت جز به در او کسی نیابدکام.
عنصری.
نیابد مرد جاهل در جهان کام
ندارد بو و لذت میوۀ خام.
ناصرخسرو.
کام خود از بخت خود نیابد هرگز
هرکه ز خلق جهان نجوید کامت.
مسعودسعد.
کس از بیدولتی کامی نیابد
به از دولت فلک نامی نیابد.
نظامی.
نایافتن کام دلت کام دل تست
بس شکر کن از عشق که کامت نرسانید.
خاقانی.
عقل را پرسیدم اندر عهد تو
هیچ دشمن کام یابد گفت این.
سعدی.
نه گیتی پس از جنبش، آرام یافت
نه سعدی سفر کرد، تا کام یافت ؟
سعدی.
زبان در کام کام از نام او یافت
نم از سرچشمۀ انعام او یافت.
جامی.
- کام دل یافتن، مقضی المراد شدن. نایل به امانی و آرزوها شدن:
اگر چه کام دل خویش دیرتر یابی
چو یافته بود آن کام پایدار بود.
قطران.
- کام یافته، به مرادرسیده. مظفر:
صدر وزارت آنچه همی جسته بود یافت
ای صدر کام یافته منت بسی پذیر.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ کَ دَ)
مطیع و فرمانبردار دیدن. در حال تسلیم دیدن. در زیر فرمان یافتن. غیرعاصی و خاطی دیدن. از سرکشی دور یافتن:
ز وصلم کام خواهی یافت آخر
زمان را رام خواهی یافت آخر.
ناظم هروی (از ارمغان آصفی)
لغت نامه دهخدا
(پُ دَ)
نقش نشستن بمراد. بهدف رسیدن
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دامداری. مالک دام بودن. حافظ و نگهبان دام بودن (در هر دو معنی آلت صید و حیوان اهلی) ، وسیلۀ صید قرار دادن دام و تله:
زانکه دین را دام دارد بیشتر پرهیز کن
زانکه سوی او چو آمد صید را زنهار نیست.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ کَ دَ)
عدل یافتن. انصاف دیدن. بعدالت رسیدن:
تا ز بیداد چشم او برهی
از لب لعل او بیابی داد.
فرخی.
اگر این فاضل از روزگار ستمکار داد یابد... در سخن موی بدو نیم شکافد. (تاریخ بیهقی ص 281 چ ادیب).
آنگاه بیابند داد هرکس
مظلوم بگیرد گلوی ظلام.
ناصرخسرو.
بیابد کنون داد بلبل که بستان
همی خیل نیسان و آزاردارد.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(پِ پِ کَ دَ)
حبل. (دهار). اما کلمه ’حبل’ که در دهار بمعنی دام گرفتن است در منتهی الارب معنی گرفتن شکار بدام دارد و درین صورت محتمل بلکه آشکار است که معنی حبل ’بدام گرفتن’ است نه ’دام گرفتن’ و تواند بود که این سهو از کاتب نسخه باشد
لغت نامه دهخدا
(نَ لَ)
در تداول، سر هم کردن: یک مشت دروغ بهم بافت
لغت نامه دهخدا
تصویری از بهم بافتن
تصویر بهم بافتن
سر هم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مشهورشدن معروف گشتن: نام طلب کردی وکردی بکف نام توان یافت بخلق حسن. (فرخی)، هستی یافتن موجودشدن: بنام آنکه هستی نام از او یافت فلک جنبش زمین آرام ازو یافت. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کام یافتن
تصویر کام یافتن
بارزو خود رسیدن، بمقصود نایل آمدن، متمتع شدن بهره مند گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داو یافتن
تصویر داو یافتن
نقش نشستن به مراد بهدف رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جامه بافتن
تصویر جامه بافتن
پارجه بافتن قماش بافتن، بافتن جامه نسج لباس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در بافتن
تصویر در بافتن
بافتن
فرهنگ لغت هوشیار